|
شب سردی بود …. پیرزن بیرون میوه فروشی زل زده بود به مردمی که میوه میخریدن …شاگرد میوه فروش تند تند پاکت های میوه رو توی ماشین مشتری ها میذاشت و انعام میگرفت … پیرزن باخودش فکر میکرد چی میشد اونم میتونست میوه بخره ببره خونه … رفت نزدیک تر … چشمش افتاد به جعبه چوبی بیرون مغازه که میوه های خراب و گندیده داخلش بود … با خودش گفت چه خوبه سالم ترهاشو ببره خونه …
ادامه مطلب ... پسر كوچكي وارد مغازه اي شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد و بر روي پسرك پرسيد:خانم، مي توانم خواهش كنم كوتاه كردن چمن هاي حياط خانه تان زن پاسخ داد: كسي هست كه اين كار را برايم انجام مي دهد ! پسرك بيشتر اصرار كرد و پيشنهاد داد: خانم، من پياده رو و جدول جلوي خانه مجددا زن پاسخش منفي بود. مغازه دار كه به صحبت هاي او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسر…، از پسر جواب داد: نه ممنون، من فقط داشتم عملكردم را مي سنجيدم. آيا ما هم ميتوانيم چنين خود ارزيابي از كار خود داشته باشيم؟ |